لن تبرد ابدا...

می خواهم از تو بنویسم 

اما دستم به قلم نمی رود

چیزی درون افکارم مانع می‌شود که صدایت بزنم

شاید می‌ترسم...

که دوباره بخوانمت و نخواهی بشنوی...

ولی برخلاف دستم چشمهایم نافرمان‌اند، کفتر جلد را که نمی‌توان از سرمنزل‌اش جدا کرد

پلک‌هایم که روی هم می‌افتد جاده‌ی خاکی زیر پاهای پیاده‌ام جلوی نظر می آید

و کفش‌هایی که صد متر آخر بندهایش را گره زدم و به گردن انداخته بودم به رسم اسارت و توبه...

و رقص پرچمی که کل مسیر به عشق علم‌دار کاروانت آورده بودم...

و گنبد طلایی ات که مهربان و درخشان روبه‌روی چشمانم قد کشیده بود

و دل مجروحی که آوردم بهر طبابت ...

نیمه‌ی شعبان بود...عرب‌ها هلهله می‌کردند و من از شوق دیدار تو های‌های می‌باریدم...


راستش را بخواهی گمان کنم عقلم دل‌خور و ناراحت ست اما قلب عاشق بی تابی می‌کند و بهانه‌ی تو را می‌گیرد

و خب همیشه عشق پیروز بوده...

بیخیال همه ی دلخوری های عالم...

تولدت مبارک ارباب...


پ.ن: عیدتون مبارک ^__^

سلام :)
به به به به !
لایک داری خاتون ...
ممنون
تبریک بر شما
سلام 
لایک داشتن از خودتونه :)
ان‌شاالله حاجت روا باشید 
ان شاءالله که بطلبه
ان‌شاالله
التماس دعا
عید بر شما هم مبارک
خاطره ی دیدار برای همه ماندگارترین لحظه هاست
ممنون :)
برای من شاید تنها چیزی از دنیا باشه که دارم...
خیلی مبارک خاتونم ^_^
مبارک توم باشه حوا جونم *__*
زبان حال...
دست مریزاد خاتون 
ای جانم
قابل نداشت عزیزم *_*

ایول
کیف کردم
 ^__^
ایول از خودته عزیزم ؛)
عید شما هم مبارک:)))))))
چه نوشته زیبایی:)
ممنون ^_^
چشمات قشنگ خوند 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan