حضرت شانس

نشستم پشت پنجره و هوای نم زده ی اول زمستونو با چشمام مزه مزه می کنم...

یه کبوتر بال بال می زنه و روی میله ی پشت پنجره جا خوش می کنه...یه بااادی زیر پر و بالش می اندازه ،سرشو کج می کنه زل می زنه به چشمام...منم جوگیییییییر ذوق زده نیشمو براش باز می کنم.

سرشو به جهت مخالف کج می کنه و یه نگاه دیگه به انسان خل و چلی که پشت پنجره نشسته براش ذوق کرده می اندازه و روشو بر میگردونه پشتشو میکنه به پنجره و من ... یه حرکت به دم و تالاااااپ یک عدد فضله ی درست و حسابی رها میکنه روی طاقچه ی پنجره و بدون هیچ نگاه دوباره ای پر می زنه می ره ...

منم پشت پنجره از خنده پخش زمین می شم و به خوش شانسی خودم ایمان میارم ... :)))

خیلی هم عالی، خیلی هم قشنگ :))))
خیلی هم عشقولانه ^__^
آخی ^_^
نازززززی ^__^
خیلی خووب نوشتییی ^__^
فقط این پرندهه یکم بی‌تربیت بود خخخ :))
فقط یه یککککککم :)))
اینکه سرشونو کج میکنن نگاه میکنن خیللللی دوست دارم من ^_^ بامزه میشننن
هنوز هیچ کدومشون برات جایزه ننداخته لب پنجره ذوق سر کج کردن یادت بره ^__^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan