سه شنبه ۲ آبان ۹۶
موهام به درجه ای از عرفان رسیدن که هر چند ثانیه به صورت گروهی مثل برگ خزون می ریزن ...حجم موهام به یک سوم تقلیل یافته و به فکر کچل کردن افتادم :/
صبحی مادری داشت موهامو می بافت یکم زیادی خشانت به خرج داد به موهام برخورد یه دسته ی عظیم قهر کردن افتادن :|
میگم نکن مادر من نکن...من اینا رو با تف چسبوندم :(
کار به جایی رسیده که نفرین حلال نکردن شیرشو ازم برداشته و میگه برو از ته پسرونه بزن این بی نواها رو، کچل می شی می مونی رو دستم :/
بعد از ظهری بچه ی خواهرم اومده بالای سرم وایساده هی فوت میکنه بین موهام ... میگم چی کار میکنی خاله؟
میگه خاله میخوام ببینم تف موهات خشک بشه با فوت من می ریزه؟