یعنی...


شکوه رفته به خاشاک و خار یعنی مرگ

نظر به چوبه ی بی جان دار یعنی مرگ


چه می شود اگر از باغ بوی گل نرسد

وقوع کوچ هِزاران هَزار یعنی مرگ


تو را میانه ی شعری که مال مردم بود...

میان شعر کسی نام یار یعنی مرگ


اگر نمانم و با او نبینمت چه کنم

که در میانه ی میدان فرار یعنی مرگ


دلم گرفته و آهی نمی کشم هرگز

برای آینه تصویر تار یعنی مرگ...


برای مخزن اشکی که شیشه ی عمر است

شروع گریه ی بی اختیار یعنی مرگ


به دل امید وصالی که بود را بردی

و نا امیدی ی چشم انتظار یعنی مرگ


خراب تیشه ی صبرم ولی قرارم نیست

قرار این منِ دل بی قرار یعنی مرگ


و مرگ! این شب روشن چقدر شیرین است

سکون امن در آغوش یار یعنی مرگ


مهدی آسترکی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan