مهر خواهری

نشستیم دور هم داریم چایی می خوریم خواهرزاده م اون وسط با صدای نازکش تند تند حرف می زنه، سر همه رو برده قشنگ...پدری میگه چقدر این بچه حرف می زنه ماشاالله...

مادری میگه به خاله ش رفته...

خواهری بزرگه میگه عااااره یادته چه بچه ی رو مخی بود مامان؟

هم لوس بود هم جیرجیرو هم خعلی حرف گوش نکن بود و اذیت میکرد ...کلا خعلی بچه ی بدی بود

من :|

وی با دیدن قیافه ی آویزون مشارالیه افزود : ریختشم از اول همین قدر تخس و نچسب بود... 

و در ادامه لبخند بدجنسانه ای تحویل داده بروبچزش را زیر بغل زده و صحنه را ترک می کند ...

سلطان غم خواهری بزرگه ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan