گذشت...

یکی از دوستای قدیمی که دیگه حال نمی کرد من تو لیست رفقاش باشم و با اوقات تلخی عذرمو خواسته بود خاله ی جوونش تصادف کرد و همراه شوهرش در جا فوت کردن... خبر که بهم رسید خیلی خیلی خیلی ناراحت شدم ... هر کاری کردم نتونستم خودمو راضی کنم که بهش پیام ندم و تسلیت نگم ،هرچند که دفعه ی عاخر اون خیلی بد به من گفته بود که دوست نداره بهش پیام بدم یا زنگ بزنم و با اینکه نمی دونستم پیاممو ببینه با اون حال خرابش چه واکنشی ممکنه نشون بده پیام دادم و حسابی همدردی کردم باهاش...انصافا اونم با اینکه معلوم بود جا خورده از پیام من خوب برخورد کرد و تمام...

سکانس دوم :امروز پی ام داد که سه رک حلالم کن من خیلی بد باهات رفتار کردم و اگر پشت سرت حرفی زدم و ناراحتت کردم حلال کن… منم فورا جواب دادم که نه عزیزم من که از تو جز خوبی ندیدم و تو منو حلال کن و ... در جواب اصرارش برای حلال شدن گفتم خوش حلالت عزیزم خودتو ناراحت نکن ... و الخ از استیکرای قلب و گل و بوس و اینا فرستادم...

بعدش یه بغضی نشست به گلوم و با خودم گفتم...البته که میگذرم فعلا دور، دور گذشتن منه…گذشتن از کسایی که حق به گردنشون دارم، گذشتن از آرزوهام،گذشتن از دلم، گذشتن از چیزایی که به سختی و رنج به دست آوردم،گذشتن از بحران روحی به تنهایی، گذشتن از کوفت گذشتن از زهرمار...

البته که میگذرم...عادت کردم به گذشتن 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan