انگشت کوچیکه

انگشت کوچیکه ی پام چند روزیه بی دلیل و بی خود ورم کرده و بی حس شده انگار که یه چیز سنگین افتاده باشه روش یا محکم خورده باشه به سه کنج دیوار یا پایه ی مبل اما من نفهمیده باشم ...

طفلی وقتی کفش پام میکنم خعلی اذیت میشه و گز گز میکنه اما همچنان مظلوم و بی صدا همراهی می کنه و راه رفتنمو مختل نمی کنه صداشم در نمیاد تاااا وقتی یه روز کامل توی کفش حبسش کنم و شلنگ تخته بندارمو پدرشو دربیارم و تازه شب موقع خواب متوجه بشم که این بی نوا چقدر ورم کرده و خواب رفته و حالش بده و حسابی درد داره... خلاصه دلم خیلی براش سوخته...

الان که بعد از یه روز خعلی سخخخختتتت و انگشت کوچیکه کش داشتم پانسمانش می کردم و دلداریش میدادم یه فکری ریخت تو مغزم...

گاهی بعضی آدما تو زندگی ما نقش انگشت کوچیکه پیدا میکنن... خیلی آروم و وفادار و مظلوم سختیای زندگی مونو تحمل می کنن و همراهمون پا به پا میان و ما هم کلییییی اذیتشون می کنیم و عصلن حواسمون بهشون نیست...یهو به خودمون میایم و متوجه شون میشیم که به نهایت درد رسیده باشن و دیگه ازشون چیزی باقی نمونده باشه و اون موقع دیگه دیره واسه توجه بهشون...

بعضی چیزا و بعضی آدما تا هستن معنای بودنشون درک نمی شه اما وقتی نباشن،حتی برای یک ساعت نباشن، تازه می فهمیم نبودن شون می تونه چقدر فضای خالی توی زندگی مون ایجاد کنه...

شاید باورتون نشه اما زندگی بدون انگشت کوچیکه ی پا خعلی می تونه وحشتناک و بی تعادل باشه... 

برم یکم قربون صدقه انگشت کوچیکه های پام برم تا کارشون به قطع شدن نرسیده :)))


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan