وزیر اعظم

هیتلر انقدر حرفش واسه نازیا برش نداشت که من حرفم تو خونه برش داره ... یه ایل عادم دراز و کوتاه بلند شدن رفتن فرش خریدن برگشتن ... من که فرشو دیدم گفتم نچ دوسش ندارم ...دوباره یه ایل عادم برگشتیم عوضش کردیم همونی که من دوس داشتم انتخاب شد:)


پ.ن:مادری در یک انقلاب خونین تمام اسباب اثاثیه ی سفید و کرمشو که در جریان جهاز خرون و جهاز آورون و جهاز برون خواهری کثیف و نابود شده بود به جای شستشو عوض نمود... ما نیز به عنوان دست راست اولیا حضرت به عنوان اتاق فکری نظر درفرمودیم وپدری نیز به عنوان خزانه ی دربار شیون کنان و بر سر کوبان خرج بفرمود ...


وی افزود برخلاف من که خعلی شلخته پلخته و وسیله نگه ندارم، مادری طی سالیان متمادی این اثاثیه ی سفید و کرمو یه جوری نگه داشته بود که سمسار باور نمی کرد انقدر قدمت داشته باشن! همین جوری هاج و واج فرشو نگاه میکرد هی می پرسید خدایی این مال ده سال پیشه؟

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan