خانواده ی دکتر serek

خونه شده بازار شام 

حال و پذیرایی جای پا گذاشتن رو زمین نیست

تا سقف اسباب و اثاثیه جهاز خواهری چیده شده 

برو بیا کارتن بخر پر کن بذار اون طرف ...

دوباره برو بیا کارتن بخر پر کن بذار این طرف...

خلاصه وضعیتیه ...

مادری این وسط حرص میخوره مبلام سفیده لک شد...بابد عوض کنمشون...

پدری غر میزنه صندلی ماشینم پر از کاغذ خرده و خاک جعبه های انباری شد...

منم گوجه سبز نمک میزنم خارت خارت میخورم برای هر تیکه ی اثاث تزیینی ش ذووووق میکنم ...

مادری میگه حالا هی مسخره بازی دربیار به زودی نوبت خودته

من با یه لبخند گشادی نیگاش میکنم 

میگه میخندی؟حالا وایسا ببین اگر تا عاخر تابستون ردت نکردم بری 

من_:/ میذاری گوجه سبزمو بکوفتم یا نع؟

مادری جدی میگه حالا ببین... بد خوابایی برات دیدیم :)))

من_ چرا خواب بد ؟من که از خدامه زودترررررر

پدری با چشم گشاد میگه خجالت بکش...دخترم دخترای قدیم اسم شوهر می اومد سیاه و سفید می شدن :<

خواهری میگه نه بابا این ترشیده از خداشه شوهرش بدین 

بعد همگی هارهار میخندن و من خارت خارت گوجه سبزمو میخورم و به هیچ جام نیست ...

معلومه از اون خانواده قشنگاییم که محبت از همه مون چکه میکنه؟؟!!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan