التماس نوشت

چشمهایت را باز کن...

بدون نگاه تو زندگی به طرز بی رحمانه ای خالی ست...

ببین! تمام قهرمانان قصه های کودکیم مضطرب شده اند...

بیا و دوباره افسانه ی ملک جمشید را سرو سامان بده...

خاطرات کودکی بدون حضور عطر ریش های سپیدت فتح نمی شوند...

و من ... طاقت دیدن لبخند سرزنده ات را درون قفس قاب شیشه ای ندارم...

بیا و لبخندت را از زندگی طوفان زده ی ما دریغ مکن...

تو را به خاطر خدا بیا و از این سفر غم انگیز صرف نظر کن ...

حداقل به کبوترهایی که تازه به هوایت پشت پنجره لانه ساخته اند و منتظرند برایشان دانه بریزی رحم کن...

بی تو این خانه ماندن ندارد...



پ.ن:برای پدر بزرگم دعا کنید...لطفا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan